معنی قبیله و ایل

حل جدول

قبیله و ایل

عشیره، طایفه


قبیله

ایل، طایفه

فارسی به عربی

قبیله

طائفه، عشیره، قبیله


ایل

قبیله

مترادف و متضاد زبان فارسی

قبیله

آل، اعقاب، ایل، تبار، تیره، جماعت، دودمان، شعب، طایفه، عشیره


ایل

تیره، طایفه، عشیره، قبیله، همراه، یار، رام، مطیع

فرهنگ فارسی هوشیار

ایل

قبیله، عشیره

لغت نامه دهخدا

ایل

ایل. (ترکی، اِ) بزبان ترکی به معنی دوست و موافق. (برهان) (آنندراج). دوست. یار. همراه. (فرهنگ فارسی معین). || رام که نقیض وحشی است. (برهان). رام. مطیع. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج): از تو به چریک مدد خواستیم در جواب گفتی که ایلم و لشکر نفرستادی. (رشیدی). || طایفه و قبیله. (فرهنگ فارسی معین). طایفه و قبیله و گروه و مخصوصاً مردم چادرنشین را گویند. (ناظم الاطباء). مردمان و جماعت. (برهان). مردمان و قوم و جماعت. (غیاث اللغات) (آنندراج). || سال. (غیاث). رجوع به ئیل شود.

ایل. [اَ ی َل ل] (ع ص) (از «ی ل ل ») مرد کوتاه و کج دندان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کوتاه دندان. (تاج المصادر بیهقی). || کوتاه: حافر ایل، سم کوتاه اطراف. || بلند (از اضداد است): قف ایل، پشته ٔ درشت بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

ایل. (اِ) هیل را هم میگویند که قاقله ٔ صغار باشد. (برهان). صورتی و تلفظی از هیل. هل.


ایل بیت ایل

ایل بیت ایل. [ب َ] (اِخ) (بمعنی خدای بیت ایل) اسم مکانی بود که یعقوب بدانجامذبحی برای خدای حی بنا نمود. (قاموس کتاب مقدس).

فرهنگ معین

قبیله

(قَ لَ یا لِ) [ع. قبیله] (اِ.) طایفه، گروه. ج. قبایل.


ایل

دوست، یار، همراه، رام، مطیع، طایفه، قبیله، جمع ایلات. [خوانش: [تر - مغ.] (اِ. ص.)]

فرهنگ عمید

ایل

گروه مردم چادرنشین که هم‌نژاد و هم‌مذهب هستند، طایفه، قبیله،
عدل زیادی از مردم،

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

قبیله و ایل

194

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری